درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 25
بازدید هفته : 57
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 34595
تعداد مطالب : 7
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1



چشم و هم چشمی




دختر خالم با یه پزشک ازدواج کرد.
تو کل فامیل پیچید که فلانی ، شوهرش دکتره. دختر خالمم هم بدجوری خودش رو می گرفت. مخصوصا وقتی دور و بری هاش بهش می گفتن خانم دکتر! انگار از دماغ فیل افتاده بود!

بعد از 7 ماه برام یه خواستگار اومد. پرستار بود.
چشم و هم چشمی دختر خالم ، ردش کردم. با خودم گفتم : اینو که رد کردم بالاخره یه دکتر که میاد خواستگاریم. من چیم از اون دختر خاله بی ریختم کمتره؟ تازه موهام بلندتر هم هست.شایدم برخلاف شوهر دخترخالم که پزشک عمومیه ، من با یه جراح ازدواج کردم تا چش و چال دختر خالم و کل دخترای فامیل درآد... .

خلاصه سرتون رو درد نیارم ، از اون روز تا حالا ، 2 سال و اندی می گذره و خبری از آقای دکتر نیست.
راستی شما تو دور و بری هاتون ، آمپول زنی چیزی سراغ ندارین که بخواد ازدواج کنه؟! این دفعه نه نمی گم!!

منبع:زنان بلاگ



یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:داستان,چشم وهمچشمی, :: 9:40 ::  نويسنده : alireza

صفحه قبل 1 صفحه بعد